اينجا خانه اول و دوم آنهاست. با كودكان بي شناسنامه ملك آباد کرج در اولين روز مدرسه
10 ساله است اما تازه اولين روز مدرسه را تجربه مي کند؛ محمد شناسنامه نداشته و هيچ وقت نتوانسته در مدرسه ثبت نام کند. پدرومادرش هم نه به صرافت افتاده اند برايش شناسنامه بگيرند و نه اينکه درس خواندن او برايشان دغدغه اي بوده. او هم يکي مثل بقيه بچه هاي بي شناسنامه ملک آباد در کرج است. محله اي که بسياري از دست فروشان و کارگران کوچک کرج و اطرافش از آنجا مي آيند. محله اي پر از مهاجران افغان قانوني و غيرقانوني که بچه هاي شان را به مدرسه نفرستاده اند و حالابعضي از آنها يک کلاس هم سواد ندارند. ايراني هاي ساکن اين محله هم دست کمي از افغان ها ندارند و بسياري از آنها نسل در نسل بي شناسنامه بوده اند.
حالامحمد مثل خيلي ديگر از بچه هاي بي شناسنامه ملک آباد، سرانجام توانسته معلم هايي پيدا کند تا سواد يادش بدهند. البته معلم ها او را پيدا کرده اند. آنها علي و برادر و خواهرش را شناسايي کرده اند و به اينجا آورده اند تا در «خانه علم ملک آباد» مدرسه را شروع کنند. خانه اي که جوانان عضو جمعيت امام علي(ع) در اين محله راه اندازي کرده اند و به 19 بچه ايراني و 11 بچه افغاني که امکان مدرسه رفتن نداشته اند درس مي دهند. در مدرسه اي که هنوز کمک هاي خيران به خريد ميز و نيمکتش نرسيده، بچه ها در کلاس هاي سه، چهارنفره اي که برايشان تشکيل مي شود روي موکت ها مي نشينند. يک حياط کوچک، چند اتاق با ديوارهاي سبز و صورتي و يک آشپزخانه، حالاخانه اميد آنها شده تا بالاخره در جايي شبيه به مدرسه که همه اسمش را «خانه دوم» مي گذارند، به آرزوي باسوادشدن برسند. آنها با بچه هاي مدرسه اي يک تفاوت ديگر هم دارند؛ همه آنها با وجود بازه سني پنج تا 13سال شان، بايد بعد از مدرسه سر کار برگردند و آب و ناني سر سفره خانوده شان ببرند؛ سفره اي که معلوم نيست اين بار با کدام ماده افيوني دود مي شود و به هوا مي رود.
الهه الله کريم مسوول خانه علم ملک آباد مي گويد که يکشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه، همه بايد کار را جمع وجور کنند و ساعت 12 تا 4 آنجا باشند. بچه هايي که يک روز بيايند و يک روز نيايند، نمي تواند در خانه علم بماند. بعد شروع مي کند به خواندن اسم هاي بچه ها که طبق تست هاي روانشناسي شان کلاس بندي شده اند. بچه ها با ذوق و سروصدا در صف هاي جداگانه مي نشينند تا سر کلاس هاي شان بروند. کيف هاي صورتي و آبي جديدشان را از معلم ها مي گيرند و بعد هر سه، چهارنفر همراه معلم شان به يکي از اتاق هاي خالي مي روند.
اما درس هاي بچه ها اينجا با الفبا آغاز نمي شود. کوثر شش، هفت ساله است اما شمارش را هم خوب بلد نيست. با قد کوتاهش جلوي خانم معلم ايستاده و مي شمرد: «1، 2، 3...» مدير خانه مي گويد: «بعضي از آنها با داشتن خانواده هايي فقير و آسيب ديده در سال هاي اول زندگي شان، حتي درست غذاخوردن را هم بلد نيستند. به بعضي از آنها بايد گفت که لازم است لباس زير بپوشند. آنها فعلابايد چند ماهي را در پيش دبستاني بگذرانند تا بتوانند کلاس اول را شروع کنند. اما بعضي از آنها به مقدمات بيشتري احتياج دارند و شايد امسال کلاس اولي نشوند.»
مادر محمد و برادر و خواهرش که مشغول درست کردن کاردستي هاي شان مي شوند، در اتاق معلم ها نشسته و براي مدير خانه درددل مي کند. شوهرش را در دعوا کشته اند. از افغان هاي مهاجري هستند که اوراق هويت و اقامت دارند. حالادادگاه حکم قصاص صادر کرده و قاتل پول ندارد تا ديه را پرداخت کند. برادرشوهرهاي زن اعدام مي خواهند اما او به پول ديه هم راضي است. مي گويد: «گفته پول ديه ندارم. 20 ميليون دارم و يه دختر.» بعد سر تکان مي دهد و مي گويد: «دخترش به چه دردم مي خوره. خودم سه تا بچه دارم.»
برعکس محمد که خيلي دير پايش به مدرسه باز شده، علي در پنج سالگي وارد خانه علم شده. مدير خانه مي گويد با اينکه به سن مدرسه نرسيده اما وضع خانه شان آنقدر ناجور است که بهتر است چند ساعت در روز اينجا باشد و به پيش دبستاني بيايد. پدرش چند سال پيش به دليل قاچاق موادمخدر زنداني شد و مادرش همه چيز را رها کرد و رفت. حالاپدرش آزاد شده و خانه را پاتوق دوستان معتادش کرده. اما علي پنج ساله چاره اي ندارد جز اينکه بعد از تمام شدن کلاس، به همان خانه برود و امنيتي را که در خانه برايش ساخته اند، فقط در ساعاتي از روز تجربه کند.
حسن که نقاشي اش را با ذوق نشان معلم ها مي دهد، مي داند چند ساعتي مي تواند از فکر خانه شان بيرون بيايد و آن را هر شکلي دوست دارد، بکشد. خانه اي کشيده با در و پنجره هاي بزرگ و يک گلدان گل لاله کنارش، به اندازه خود خانه. شايد در افکارش آن را به جاي خانه خودش تصور مي کند. خانه اي که معلمش مي گويد شبيه زباله داني است و حتي در و پنجره ندارد. پدرش به خاطر موادفروشي زندان بوده و تازه آزاد شده. پدر، يک دختر 20 ساله هم دارد که گرفتار شيشه شده و بايد پول دربياورد؛ البته شغلش را نمي تواند به همه بگويد.
بچه هاي کوچکتر اينجا خوشبخت ترند. آنها بعد از دو، سه ماه که پيش دبستاني را بگذرانند، مي توانند سر کلاس اول بنشينند. اما 14، 15 ساله ها هنوز کلاسي ندارند و بايد منتظر باشند تا معلم باتجربه اي برايشان پيدا شود. آنها به زمينه سازي بيشتري براي شروع درس نياز دارند. براي همين، چند استاد تربيت بدني دانشگاه قول داده اند برايشان باشگاه ورزشي راه بيندازند. آنها هم يکي، دو هفته ديگر مي توانند ورزش را شروع کنند تا کار تيمي ياد بگيرند و بعد، براي درس و مدرسه آماده شوند.
بعد از مدرسه نوبت کار مي شود و بچه ها بايد براي دستفروشي به ميدان هاي شهر برگردند. بعضي از آنها زباله و ضايعات جمع مي کنند و بعضي هم در مزارع ميوه چيني مي کنند و پولي کمتر از دستمزد يک کارگر معمولي را به خانه مي برند. بعضي هم آنقدر کوچکند که کاري جز گدايي از دستشان برنمي آيد؛ مثل ريحانه که پدر و مادر کارتن خوابش او و خواهرش را سر راه گذاشتند. زن و شوهري که پيدايشان کردند، خواهرش را شب عيد به کس ديگري فروختند و حالاريحانه را براي کاسبي به ميدان هاي شهر مي فرستند.
مسوولان خانه علم از همه خانواده ها براي تحصيل بچه هاي شان رضايت نامه گرفته اند اما نگرانند با ادامه سال تحصيلي و کم شدن درآمد بچه ها، پدر و مادرشان سراغشان بيايند و ديگر نگذارند درس بخوانند. اغلب خانواده هاي آنها با اعتياد و فقر درگيرند و به درآمد بچه ها نياز دارند. بچه ها که براي شروع مهر و کلاس درس در روزهاي آخر تابستان بي تابي کرده اند، حالابا شروع درس و مدرسه هر روز سايه از دست رفتن همه چيز را بالاي سرشان حس مي کنند. براي همين بايد بعد از مدرسه زودتر سراغ کار بروند و براي خانه رفتن پولي جمع کنند. اما آنها مي دانند از بعضي بچه هاي بي شناسنامه ديگر خوشبخت تر بوده اند و شانس تحصيل را پيدا کرده اند. مدير خانه مي گويد تيم حقوقي در حال تلاش است تا بچه ها بتوانند شناسنامه دار شوند و بعد از آموزش در آنجا، مدرک تحصيلي هم دريافت کنند. به اين ترتيب، بچه هايي که سن بيشتري دارند و بايد کلاس هاي بالاتر باشند، مي توانند عقب ماندگي تحصيلي شان را آنجا جبران کنند و در سازمان ارزشيابي آموزش وپرورش براي رفتن به کلاس هاي بالاتر امتحان بدهند. براي بعضي ها هم اين روند امکان پذير نيست و تلاش مي شود از سازمان ملل برايشان مدرک صادر شود.
کلاس ها که تمام مي شود، بچه ها در حياط خانه علم جمع مي شوند تا براي روز اول مدرسه عکس يادگاري بگيرند. تلاش براي مرتب کردنشان در صف ها به ترتيب قد، به نتيجه اي نمي رسد. آنها آنقدر انرژي گرفته اند که با هيچ ترفندي نمي شود آرام شان کرد. عکس يادگاري را که مي گيرند، با سروصدا به طرف در مي دوند و صداي خنده هاي شان کوچه را پر مي کند.
حالامحمد مثل خيلي ديگر از بچه هاي بي شناسنامه ملک آباد، سرانجام توانسته معلم هايي پيدا کند تا سواد يادش بدهند. البته معلم ها او را پيدا کرده اند. آنها علي و برادر و خواهرش را شناسايي کرده اند و به اينجا آورده اند تا در «خانه علم ملک آباد» مدرسه را شروع کنند. خانه اي که جوانان عضو جمعيت امام علي(ع) در اين محله راه اندازي کرده اند و به 19 بچه ايراني و 11 بچه افغاني که امکان مدرسه رفتن نداشته اند درس مي دهند. در مدرسه اي که هنوز کمک هاي خيران به خريد ميز و نيمکتش نرسيده، بچه ها در کلاس هاي سه، چهارنفره اي که برايشان تشکيل مي شود روي موکت ها مي نشينند. يک حياط کوچک، چند اتاق با ديوارهاي سبز و صورتي و يک آشپزخانه، حالاخانه اميد آنها شده تا بالاخره در جايي شبيه به مدرسه که همه اسمش را «خانه دوم» مي گذارند، به آرزوي باسوادشدن برسند. آنها با بچه هاي مدرسه اي يک تفاوت ديگر هم دارند؛ همه آنها با وجود بازه سني پنج تا 13سال شان، بايد بعد از مدرسه سر کار برگردند و آب و ناني سر سفره خانوده شان ببرند؛ سفره اي که معلوم نيست اين بار با کدام ماده افيوني دود مي شود و به هوا مي رود.
الهه الله کريم مسوول خانه علم ملک آباد مي گويد که يکشنبه، چهارشنبه و پنجشنبه، همه بايد کار را جمع وجور کنند و ساعت 12 تا 4 آنجا باشند. بچه هايي که يک روز بيايند و يک روز نيايند، نمي تواند در خانه علم بماند. بعد شروع مي کند به خواندن اسم هاي بچه ها که طبق تست هاي روانشناسي شان کلاس بندي شده اند. بچه ها با ذوق و سروصدا در صف هاي جداگانه مي نشينند تا سر کلاس هاي شان بروند. کيف هاي صورتي و آبي جديدشان را از معلم ها مي گيرند و بعد هر سه، چهارنفر همراه معلم شان به يکي از اتاق هاي خالي مي روند.
اما درس هاي بچه ها اينجا با الفبا آغاز نمي شود. کوثر شش، هفت ساله است اما شمارش را هم خوب بلد نيست. با قد کوتاهش جلوي خانم معلم ايستاده و مي شمرد: «1، 2، 3...» مدير خانه مي گويد: «بعضي از آنها با داشتن خانواده هايي فقير و آسيب ديده در سال هاي اول زندگي شان، حتي درست غذاخوردن را هم بلد نيستند. به بعضي از آنها بايد گفت که لازم است لباس زير بپوشند. آنها فعلابايد چند ماهي را در پيش دبستاني بگذرانند تا بتوانند کلاس اول را شروع کنند. اما بعضي از آنها به مقدمات بيشتري احتياج دارند و شايد امسال کلاس اولي نشوند.»
مادر محمد و برادر و خواهرش که مشغول درست کردن کاردستي هاي شان مي شوند، در اتاق معلم ها نشسته و براي مدير خانه درددل مي کند. شوهرش را در دعوا کشته اند. از افغان هاي مهاجري هستند که اوراق هويت و اقامت دارند. حالادادگاه حکم قصاص صادر کرده و قاتل پول ندارد تا ديه را پرداخت کند. برادرشوهرهاي زن اعدام مي خواهند اما او به پول ديه هم راضي است. مي گويد: «گفته پول ديه ندارم. 20 ميليون دارم و يه دختر.» بعد سر تکان مي دهد و مي گويد: «دخترش به چه دردم مي خوره. خودم سه تا بچه دارم.»
برعکس محمد که خيلي دير پايش به مدرسه باز شده، علي در پنج سالگي وارد خانه علم شده. مدير خانه مي گويد با اينکه به سن مدرسه نرسيده اما وضع خانه شان آنقدر ناجور است که بهتر است چند ساعت در روز اينجا باشد و به پيش دبستاني بيايد. پدرش چند سال پيش به دليل قاچاق موادمخدر زنداني شد و مادرش همه چيز را رها کرد و رفت. حالاپدرش آزاد شده و خانه را پاتوق دوستان معتادش کرده. اما علي پنج ساله چاره اي ندارد جز اينکه بعد از تمام شدن کلاس، به همان خانه برود و امنيتي را که در خانه برايش ساخته اند، فقط در ساعاتي از روز تجربه کند.
حسن که نقاشي اش را با ذوق نشان معلم ها مي دهد، مي داند چند ساعتي مي تواند از فکر خانه شان بيرون بيايد و آن را هر شکلي دوست دارد، بکشد. خانه اي کشيده با در و پنجره هاي بزرگ و يک گلدان گل لاله کنارش، به اندازه خود خانه. شايد در افکارش آن را به جاي خانه خودش تصور مي کند. خانه اي که معلمش مي گويد شبيه زباله داني است و حتي در و پنجره ندارد. پدرش به خاطر موادفروشي زندان بوده و تازه آزاد شده. پدر، يک دختر 20 ساله هم دارد که گرفتار شيشه شده و بايد پول دربياورد؛ البته شغلش را نمي تواند به همه بگويد.
بچه هاي کوچکتر اينجا خوشبخت ترند. آنها بعد از دو، سه ماه که پيش دبستاني را بگذرانند، مي توانند سر کلاس اول بنشينند. اما 14، 15 ساله ها هنوز کلاسي ندارند و بايد منتظر باشند تا معلم باتجربه اي برايشان پيدا شود. آنها به زمينه سازي بيشتري براي شروع درس نياز دارند. براي همين، چند استاد تربيت بدني دانشگاه قول داده اند برايشان باشگاه ورزشي راه بيندازند. آنها هم يکي، دو هفته ديگر مي توانند ورزش را شروع کنند تا کار تيمي ياد بگيرند و بعد، براي درس و مدرسه آماده شوند.
بعد از مدرسه نوبت کار مي شود و بچه ها بايد براي دستفروشي به ميدان هاي شهر برگردند. بعضي از آنها زباله و ضايعات جمع مي کنند و بعضي هم در مزارع ميوه چيني مي کنند و پولي کمتر از دستمزد يک کارگر معمولي را به خانه مي برند. بعضي هم آنقدر کوچکند که کاري جز گدايي از دستشان برنمي آيد؛ مثل ريحانه که پدر و مادر کارتن خوابش او و خواهرش را سر راه گذاشتند. زن و شوهري که پيدايشان کردند، خواهرش را شب عيد به کس ديگري فروختند و حالاريحانه را براي کاسبي به ميدان هاي شهر مي فرستند.
مسوولان خانه علم از همه خانواده ها براي تحصيل بچه هاي شان رضايت نامه گرفته اند اما نگرانند با ادامه سال تحصيلي و کم شدن درآمد بچه ها، پدر و مادرشان سراغشان بيايند و ديگر نگذارند درس بخوانند. اغلب خانواده هاي آنها با اعتياد و فقر درگيرند و به درآمد بچه ها نياز دارند. بچه ها که براي شروع مهر و کلاس درس در روزهاي آخر تابستان بي تابي کرده اند، حالابا شروع درس و مدرسه هر روز سايه از دست رفتن همه چيز را بالاي سرشان حس مي کنند. براي همين بايد بعد از مدرسه زودتر سراغ کار بروند و براي خانه رفتن پولي جمع کنند. اما آنها مي دانند از بعضي بچه هاي بي شناسنامه ديگر خوشبخت تر بوده اند و شانس تحصيل را پيدا کرده اند. مدير خانه مي گويد تيم حقوقي در حال تلاش است تا بچه ها بتوانند شناسنامه دار شوند و بعد از آموزش در آنجا، مدرک تحصيلي هم دريافت کنند. به اين ترتيب، بچه هايي که سن بيشتري دارند و بايد کلاس هاي بالاتر باشند، مي توانند عقب ماندگي تحصيلي شان را آنجا جبران کنند و در سازمان ارزشيابي آموزش وپرورش براي رفتن به کلاس هاي بالاتر امتحان بدهند. براي بعضي ها هم اين روند امکان پذير نيست و تلاش مي شود از سازمان ملل برايشان مدرک صادر شود.
کلاس ها که تمام مي شود، بچه ها در حياط خانه علم جمع مي شوند تا براي روز اول مدرسه عکس يادگاري بگيرند. تلاش براي مرتب کردنشان در صف ها به ترتيب قد، به نتيجه اي نمي رسد. آنها آنقدر انرژي گرفته اند که با هيچ ترفندي نمي شود آرام شان کرد. عکس يادگاري را که مي گيرند، با سروصدا به طرف در مي دوند و صداي خنده هاي شان کوچه را پر مي کند.

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر