ریحانه در نهمین دلنوشته اش میگوید که دلش برای کبرا تنگ شده است. کبرا از این سوی دیوار به او سلام دارد و این هر دو چهر ه های ماندگار در یک جنبش انسانی علیه اعدام و پرچمداران عدالت در بدترین شرایط هستند.
هر دو میگویند که ما نظام را در عمیق ترین سطوح دیدیم. لخت و عور با تمام سبعیت و کراهت اش.
اینها صدای شهلاها و نازنین ها و شیرین ها و میتراها و فاخته ها هستند. از زندان حکومت اسلامی، و بویژه از زندان زنان جمهوری اسلامی و از بین زنان عادی که به جرائم عادی اسیر آنها شده بودند. هر دو میگویند در این عمیق ترین سطح از جامعه این حکومت را دیدیم و اثر شلاق هایشان هنوز بر تن امان هست. در آنجا هیچ قانونی نیست، حرمت ما، جسم، ما روح ما ، خنده و شادی و راه رفتن و دوست داشتن ما همه و همه زیر نظر اینها بود و هر آنچه میتوانستند با ما کردند. ما زن بودیم، ما از بد روزگار و در شرایطی هولناک جرمی مرتکب شده بودیم، ولی آنها در شرایطی عادی و کاملا خونسردانه ما را زجر کش میکردند. این شغل اشان بود. آنها خدای حاکم بر ما زنان بودند و از خدای آسمانهایشان، ظاهرا اجازه داشتند ما را نیست و نابود کنند، عربده بکشند و این جنایت و این سبعیت را بعنوان عبادت به دیگران بفروشند. ما در جایی اسیر اینها بودیم که هیچ بویی از رافت و مروت و انسانیت نداشت. زندان زنان حکومت اسلامی!
اکنون یکی از ما آزاد شده و دیگری برای آزادی روز شماری میکند.
ریحانه را باید آزاد کنیم تا کبرا را در بیرون زندان ببیند و اینها هر دو باید چهره های ماندگارترین فیلمها در دنیا باشند. فیلمی از مقاومت و دفاع دو زن از انسانیت در بدترین شرایط. اینها پرچم داران آزادی اند و من دلم برای هر دو آنها تنگ شده است!*
مینا احدی
سایت ژورنال:

هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر