۱۳۹۳ خرداد ۳, شنبه

ریحانه دلش برای کبرا رحمانپور تنگ شده است!


ریحانه در نهمین دلنوشته اش میگوید که دلش برای کبرا تنگ شده است. کبرا از این سوی دیوار به او سلام دارد و این هر دو چهر ه های ماندگار در یک جنبش انسانی علیه اعدام و پرچمداران عدالت در بدترین شرایط هستند.
هر دو میگویند که ما نظام را در عمیق ترین سطوح دیدیم. لخت و عور با تمام سبعیت و کراهت اش.
اینها صدای شهلاها و نازنین ها و شیرین ها و میتراها و فاخته ها هستند. از زندان حکومت اسلامی، و بویژه از زندان زنان جمهوری اسلامی و از بین زنان عادی که به جرائم عادی اسیر آنها شده بودند. هر دو میگویند در این عمیق ترین سطح از جامعه این حکومت را دیدیم و اثر شلاق هایشان هنوز بر تن امان هست. در آنجا هیچ قانونی نیست، حرمت ما، جسم، ما روح ما ، خنده و شادی و راه رفتن و دوست داشتن ما همه و همه زیر نظر اینها بود و هر آنچه میتوانستند با ما کردند. ما زن بودیم، ما از بد روزگار و در شرایطی هولناک جرمی مرتکب شده بودیم، ولی آنها در شرایطی عادی و کاملا خونسردانه ما را زجر کش میکردند. این شغل اشان بود. آنها خدای حاکم بر ما زنان بودند و از خدای آسمانهایشان، ظاهرا اجازه داشتند ما را نیست و نابود کنند، عربده بکشند و این جنایت و این سبعیت را بعنوان عبادت به دیگران بفروشند. ما در جایی اسیر اینها بودیم که هیچ بویی از رافت و مروت و انسانیت نداشت. زندان زنان حکومت اسلامی!
اکنون یکی از ما آزاد شده و دیگری برای آزادی روز شماری میکند.
ریحانه را باید آزاد کنیم تا کبرا را در بیرون زندان ببیند و اینها هر دو باید چهره های ماندگارترین فیلمها در دنیا باشند. فیلمی از مقاومت و دفاع دو زن از انسانیت در بدترین شرایط. اینها پرچم داران آزادی اند و من دلم برای هر دو آنها تنگ شده است!*
مینا احدی
سایت ژورنال:

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر